سخن از ادبيات متون ديني و مخصوصاً پيرامون داستانسرايي ديني و داستانسرايي عهد عتيق و عهد جديد، آنچنان نادر است كه حكم به عدم آن ميشود. چرا كه ـ همان طوري كه ميآيد ـ غالباً بر اين تصورند كه كتاب مقدس سلسله گزارشهاي تاريخي يك قوم ميباشد.
اين مقاله به نظرات محققان اهل كتاب پيرامون داستانهاي عهدين پرداخته آنگاه به مقايسه داستانهاي عهدين با داستانهاي قرآن ميپردازد.
حكايت عيسي مسيح است. «رشته كتابهاي تاريخي عهد عتيق از سفر پيدايش گرفته تا كتاب نحمياه كه در آنها بعدها انديشه وعده خدابهمردم برگزيده جاي داده شده بود بيگمان پايه يگانگي فكري يهود بود، اما همه نوشتههاي عبري و ادبيات آن زمان منحصر به اينها كه سرانجام به كتاب مقدس راه يافت، نيست».(1) كتابهاي عهد عتيق با ادبياتهاي دوره نگارش خود همخواني داشته و تحت تأثير آن بودهاند و از اين جهت، كتابها داراي سبكهاي مختلفي ميباشند، مثلاً سموئيل و پادشاهان، كاملاً تاريخي و به سبك گزارشهاي تاريخي نگارش يافتهاند و يا مزامير «آكنده از حماسههاي جنگي است كه هيچ شعري از لحاظ نيروي تعبير و كنايه و وضوح تصاوير به پايه آن نميرسد و هرگز احساس ديني به اين شدت و نيرومندي بيان نشده است».(2)
اگر بخواهيم از ديد الهياتي، به اين موضوع نگاه كنيم بايد بگوييم كه به اعتقاد محققين اهل كتاب، اين كتابها به هدف وقايع نگاري و يا گزارش تاريخي نگارش نيافتهاند بلكه به قصد الهياتي و عقيدتي نگارش يافتهاند. در تفسيري راجع به تأليف داستان آفرينش آمده: «منظور مؤلف آن نبود كه به ما بگويد در آغاز چه گذشت و چگونه گذشت. او خواسته كه به ما كمك كند تا به شرايط انساني خود بينديشيم. او هرگز ادعا ندارد كه در نقش يك خبرنگار گزارش تفصيلي رويدادي را بدهد، بلكه ميخواهد ما را متوجه بحران عميقي سازد كه پيكار نوع بشر است».(3) و بر همين اساس قابل توجيه ميباشد كه نگارندهاي براي رساندن پيام الهياتي و هدف عقيدتي، از اسطورههاي رايج و فرهنگ زمانه نيز تأثير پذيرفته و آنرا به كار برده باشد، «نويسندگان مقدس نسبت به موضوعاتي كه فرهنگها و مذاهب همجوار ارايه ميكنند واكنش نشان ميدهند، اگر آنها اين موضوعات را بگيرند و آنها را تصفيه نمايند همواره آنها را در خدمت آن مكاشفه منحصر به فرد قرار ميدهند، اقدامي كه به شيوههاي گوناگون اما همواره با روحيهاي يكسان انجام ميپذيرد».(4) مثلاً در خصوص طوفان مهيب كه به گذشتههاي دور باز ميگردد و در اَدوار مختلف سومريان و بابليها جلوهگر بود «سنت كتاب مقدسي از مواد خام اينگونه اساطير بهره جست، عناصر ملحدانه و چند خدا باورانهشان را در پرتو ايمان توحيدي خود آراست و به آنها معنايي اخلاقي و مذهبي بخشيد».(5) نورتروپ فراي در مقاله ادبيات و اسطوره مينويسد: «از آغاز پيدايي اساطير، در كتاب عهد عتيق فعاليت عظيمي براي شكل دادن به آنها و تعريفشان به وضوح صورت گرفته و اساطير اصلي را به شكل كنوني درآورده است».(6) مثلاً، منشأ «نشيدالانشاد» سرودهاي جشنوارههاي روستاييان ميباشد كه مضمونشان، اسطورههاي مربوط به زناشويي و باروري از قبيل وصلت خدا با بانوي جشن ماه مه در انگلستان قرون وسطي، بوده است، اما پس از آنكه به تورات [= عهد عتيق [راه يافت در ساختار اساطيري آن به تحليل رفت و به عنوان منظومهاي عرفاني يعني بيان تمثيل عشق خداوند به كليسا يا به روان آدمي سرنوشت درخشاني يافت.(7) البته همانطوري كه يادآور شديم «رابطه اسطوره با نوعي داستان[داستان تاريخي؛ تاريخ داستانگونه [بدين معني نيست كه ساختارهاي اساطيري از قبيل انجيل و اسفار خمسه و... فرآورده تقلب و تزويرند...»(8) و شارپانتيه نويسنده اهل كتاب نيز در بحث اسطوره ميگويد: «بدين جهت، همه اين اساطير كاملاً جدياند، چرا كه نخستين بازتاب انديشههاي بشري هستند. اكنون ميتوانيم بفهميم چرا كتاب مقدس براي بيان افكار خود اين زبان را برگزيد، در عين حال، كتاب مقدس اين زبان را كاملاً تغيير داد».(9)
داستانهاي عهدين، هر چند كه داراي وحدت سبك و سياق واحد نميباشند ولي در برخي از عناصر، مشترك ميباشند از آنجمله استفاده از مثل و نگارش شجرنامه كه در همه عهدين به چشم ميخورد و ما در اينجا به اختصار به برخي از اين اسلوبها اشاره ميكنيم:
مَثَل يكي از اشكال بيان است... واژهاي است فني كه در سخنراني قديم بكار ميرفت، مفهوم ضمني اين كلمه به معني در كنار هم قرار دادن مطالب و اشياء، به منظور مقايسهاي است.(10) و مراد از مثل در اينجا همه انواع آن يعني تشبيه، داستان تمثيلي و ضربالمثل ميباشد، «زيرا فقط يك كلمه عبري به معني يك داستان تمثيلي، يك ضربالمثل يا يك معما ميباشد».(11)
گويند قديميترين مثلي كه در تاريخ ادب در ممالك شرق نزديك وجود دارد حكايتي است به نام مَثَل اشجار كه در عهد عتيق وارد شده و آن نمونه كامل اين نوع از ادب است.(12) و آن اين است: «روزي درختان تصميم گرفتند براي خود پادشاهي انتخاب كنند اول از درخت زيتون خواستند كه پادشاه آنها شود اما درخت زيتون نپذيرفت و گفت: آيا درست است كه من تنها به دليل سلطنت بر درختان ديگر از توليد روغن زيتون كه باعث عزت و احترام خدا و انسان ميشود دست بكشم؟ سپس درختان نزد درخت انجير رفتند و از او خواستند تا برايشان سلطنت نمايد درخت انجير نيز قبول نكرد و گفت آيا ميوه خوب و شيرين خود را ترك نمايم صرفاً براي اينكه بر درختان ديگر حكمراني كنم؟ پس به درخت انگور گفتند كه بر آنها پادشاهي كند، درخت انگور نيز جواب داد: آيا از توليد شيره كه خدا و انسان را به وجد ميآورد، دست بردارم، فقط براي اينكه بر درختان ديگر سلطنت كنم؟ سرانجام همه درختان به بوته خار روي آوردند و از آن خواستند تا بر آنها سلطنت كند. خار در جواب گفت: آيا واقعاً ميخواهيد كه من بر شما حكمراني كنم، بياييد و زير سايه من پناه بگيريد! در غير اين صورت آتش از من زبانه خواهد كشيد و سروهاي بلند لبنان را خواهم سوزاند».(13)
كتابهاي عهد عتيق مشحون از مثل است و پس از اينكه نوبت به عيسي ناصري رسيد وي كلام خويش را بيش از همه انبياء بنياسراييل به تمثيلات زينت داد تا جايي كه او را از نظر ادبي، بزرگترين استاد فن تمثيلسرايي شناختهاند.(14) ويل دورانت در اين خصوص ميگويد:
«عيسي تعليماتش را به سادگي، در خور شنوندگانش، بيان ميكرد؛ با قصههايي به اشارت و غيرمستقيم مطالبش را مفهوم ميكرد، با پندهاي اخلاقي گيرا كه به جاي استدلالهاي منطقي به كار ميبرد و با تشبيهات و استعاراتي به همان اندازه درخشان كه در آثار ادبي ديگر يافت ميشود. قالب تمثيلي كه به كار ميگرفت در مشرق زمين يك شيوه معمول بود و بعضي از تشبيهات گيراي او، شايد نادانسته، برگرفته از انبيا، مؤلفان مزامير، يا ربّنها بود؛ معهذا، سر راست بودن بيان، حالت زنده تخيل و صميميت گرم روحش، گفتار او را به پايه الهام آميزترين شعر ميرسانيد. برخي از سخنانش مبهم است و برخي ديگر در بادي امر نادرست مينمايد، بعضي ديگر تند و تيز، كنايهآميز و تلخ است؛ و تقريباً همه آنها نمونه ايجاز، روشني و نيروي گفتار است».(15)
مثلها فقط در اناجيل همنوا آمدهاند يعني در يوحنا نيامده است. در انجيل متي آمده: «عيسي براي بيان مقصد خود هميشه از اين نوع امثال و حكايات استفاده ميكرد و اين چيزي بود كه انبياء پيشگويي كرده بودند، پس هرگاه براي مردم سخن ميگفت؛ مثلي نيز ميآورد زيرا در كتاب آسماني پيشگويي شده بود كه: من با مثل و حكايت سخن خواهم گفت و اسراري را بيان خواهم نمود كه از زمان آفرينش دنيا تا حال پوشيده مانده است».(16) از مثلهاي انجيل ميتوان به گوسفند گمشده، صاحب خانه، خانه خالي و خادم در غياب ارباب و بذرافشان اشاره كرد و ما در اينجا به ذكر بذرافشان بسنده مينماييم: «گوش كنيد! روزي كشاورزي رفت تا در مزرعهاش تخم بكارد، هنگامي كه تخم ميپاشيد، مقداري از تخمها در جاده افتاد و پرندهها آمده، آنها را از آن زمين خشك برداشتند و خوردند، مقداري نيز روي خاكي افتاد كه زيرش سنگ بود، به همين خاطر زود سبز شدند ولي طولي نكشيد كه زير حرارت آفتاب سوختند و از بين رفتند چون ريشه محكمي نداشتند. بعضي از تخمها در زمين خوب و حاصلخيز افتادند و سه برابر زيادتر و بعضي تا شصت و حتي صد برابر ثمر دادند. اگر گوش داريد گوش كنيد!»(17)
در عهد قديم تماماً و در عهد جديد در خصوص عيسي مسيح به ذكر شجرنامه پرداخته است. «شجرنامه در دنيا عهد قديم و در يهوديت به خوبي شناخته شده هستند و نقش مهمي را عهدهدار بوده و تا حدي به كارت شناسايي فعلي ما شباهت دارند، اما چنانچه تشخيص هويت از راه شجرنامه مورد نظر باشد محرك آن صرفاً كنجكاوي نخواهد بود. شجرنامه با ارتباط دادن فردي با يكي از اجدادش حق وي را براي مالكيت زميني يا رسيدن به مقام كهانت، توجيه ميكند. در موقعيت آشفتهاي كه بعد از بازگشت از تبعيد يهوديان برقرار شده بوده شجرنامهها اهميت ويژهاي را كسب كرده بودند در واقع بدون آنها توجيه امر تعلق به قبيله لاويان و بنابراين درخواست شغل در ميان كاهنان امكانپذير نبود. گم كردن شجرنامه عواقب وخيمي را به همراه داشت.(18) چنانچه در عزرا ميخوانيم: «ولي چون ايشان نتوانستند نسب نامههاي خود را ثابت كنند كه از نسل كاهنان هستند از كهانت اخراج شدند».(19)
اين سبك به منظور نشان دادن حضور خداوند به كار ميرود، قوم اسرائيل، قبل از هر چيزي از ظهور خداوند بر كوه سينا الهام ميگرفتند كه بر اساس كتاب خروج در آنجا رعد و برق و آتش و لرزش كوه بود كه نشان ميداد خداوند در آنجا حضور دارد لذا به اين سبك، «تجلي خداوند» يا «سبك ظهور» ميگويند.(21)
بين سالهاي 150 ق.م و 70م كتابهاي فراواني به اين سبك نوشته شد. سبك مزبور اثري عميق بر اذهان ايمانداران برجاي گذاشت كه اميد و انتظار براي پايان دنيا را در آنان زنده نگاه ميداشت. كتب مكاشفهاي مانند دانيال و مكاشفه يوحنا در زمانهاي بحراني به نگارش درآمدهاند، در ابتدا، ديدي بدبينانه نسبت به جهاني وجود دارد كه محكوم به فناست، ولي در انتها، ديدگاه آنان خوش بينانه ميشود. در اين كتابها بيش از هر چيزي به حفظ اميد اهميت داده ميشود، اين كتابها از رمز به خصوصي استفاده ميكنند.(22)
قرآن با عهدين تفاوت عمده و اساسي دارد و آن هدف از تأليف و مؤلفين آنها ميباشد. اما داستانهاي ايندو نيز تفاوتهايي با هم دارند. بسياري از داستانهاي عهدين مانند سموييل، داوران، دانيال نبي، يوييل نبي، نحمياء نبي، ميكاه نبي، حبقوق نبي، عزراي نبي، استر، روت و... در قرآن نيامده است و نيز بسياري از داستانهاي قرآن مانند هود، صالح، شعيب، خضر، لقمان، اصحاب ايكه، ذوالقرنين و... منحصر به خود قرآن ميباشد. و بسياري از داستانها مانند داستان آدم، نوح، ابراهيم، يعقوب، موسي، عيسي مسيح، مريم، زكريا و... مشترك ميباشد، با اين حال در اين داستانهاي مشترك نيز حوادثي ذكر گرديده كه مختص به قرآن يا عهدين ميباشند. بنابراين مبناي بررسي ما، داستانهاي مشترك ميباشد و با توجه به اينكه در بخش سه و چهار به مقايسه داستانها به طور تفصيل پرداخته شده در اين مبحث از ذكر مثال و مصاديق خودداري شده است.
در اين مبحث از پنج منظر: مدخل قصه، عناصر قصه، اسلوب قصه، اهداف قصه و نتيجه برآمده از قصه، به بررسي ميپردازيم:
اين قسمت، پيش درآمد داستان و قبل از شروع رسمي داستان ميباشد كه خواننده را با هدف داستان و شيوه فني نگارنده آشنا ميسازد و در حقيقت مقدمه داستان ميباشد. اين قسمت معمولاً در داستانهاي بلند مشهود است.
چنين به نظر ميرسد كه هر دو كتاب قرآن و عهدين در اين قسمت مشترك باشند ولي در چگونگي بيان آن متفاوت ميباشند. در عهدين، معمولاً داستان با نسبشناسي قهرمان داستان شروع ميشود ولي در قرآن با ذكر يكي از ويژگيهاي عمده قهرمان و يا يك خصوصيت بارز اخلاقي و يا نمونه قرار دادن قهرمان و يا داستان مذكور و... .
داستانهاي عهدين و قرآن در عناصر قصه با هم مشتركند ولي به علت اختلاف هدف، وجوه افتراقي نيز بين جايگاه عناصر در داستان ملاحظه ميشود كه ما به ذكر برخي از اين موارد ميپردازيم.
در عهدين، اشخاص داستان با ذكر نام (و معمولاً نسب) مشخص شدهاند و شخصيتهاي اصلي داراي شناسنامه مفصلي ميباشند ولي شخصيتهاي فرعي اكثراً با ذكر نام ولي بدون تفصيل ذكر شدهاند و در يك داستان رابطه نسبي و احتمالاً ايماني اشخاص با يكديگر معلوم ميباشد مثلاً رابطه لوط و ابراهيم و يا حتي يحيي و عيسي مسيح، كاملاً مشخص ميباشد. ولي در قرآن اشخاص به صورت بدون نام ـ مگر در حالت اسوه بودن شخص در موارد نادر ـ و معمولاً بدون لحاظ رابطه نسبي اشخاص داستان و بدون ذكر شخصيتهاي فرعي؛ به آن پرداخته شده است. ولي در پرداختن به شخصيت اصلي داستان كه حالت اسوه بودن او نيز مشهود است به جنبههاي تربيتي و اخلاقي او و ويژگيهاي بارز او ميپردازد و بهتر آن است كه بگوييم حادثه مهمتر است از شخص.
مهمترين عنصر يك داستان، حادثه يا همان مادههاي تاريخي داستانهاي عهدين و قرآن ميباشند. معمولاً حادثهها با هم مشتركند ولي در تركيب حادثهها و يا استنتاج از آن و... اختلاف وجود دارد. در يك داستان مشترك حادثهها به سه دسته تقسيم ميشوند؛ يا مختص عهدين ميباشند و يا مختص قرآن ميباشند و يا مشترك ميباشند. و فرق اساسي حادثههاي مشترك در اين است كه عهدين با جزئيات فراوان ذكر كردهاند ولي قرآن به طور اجمال.
در هر دو كتاب به حوار پرداخته شده ولي تفاوت عمده در اين كه در قرآن تنوع حوار بسيار بيشتر از عهدين ميباشد. حوار، گاهي ميان انسان و خدا، گاهي ميان ملائكه و خدا و گاهي ميان انسان و ملائكه و ميان انسان و حيوان و يا انسان و انسان و... صورت ميپذيرد. اما در عهدين به حوار ميان انسان و خدا و يا ميان انسان و انسان محدود ميشود.
در عهدين به عنصر زمان اهميت داده شده و معمولاً داستانها به ترتيب زماني ميباشد و در سير داستان، به مكانها با ذكر نام و موقعيت جغرافيايي و وضعيت اجتماعي و ديني پرداخته شده ولي قرآن بهطور نادر به ذكر مكان پرداخته و عنصر زمان نيز به ترتيب رديف نشده است. به عبارتي ديگر عنصر زمان و مكان رعايت نشده و حتي به هم ريختگي زمان و مكان وجود دارد. چنانچه يكي از مستشرقين ميگويد: «قرآن، قصص درباره نوح و ابراهيم و موسي و ديگر شخصيتهايِ آمده، در عهد عتيق را آورده، ليكن عملاً هيچ نشانهاي از تواتر زماني آنان به دست نميدهد. به هر حال، جزئيات فراواني از طفوليت به بعد موسي در قرآن هست اما حوادث بهگونهاي مجزا و نه به ترتيب زماني بيان شده است».(23) يكي از نويسندگان مسلمان ضمن بيان اينكه هدف قرآن با عهدين فرق دارد در جواب ميگويد: «قرآن در عرضه كردن احداث داستان به ذكر ترتيب آن بر حسب ترتيب وقوع نپرداخته مگر در حالتيكه، زمان محور ارتباطي احداث در رسيدن به نتايج معيني باشد همانطور كه در قصه لوط آمده كه ملائكه فرستاده شده به لوط، اول بر ابراهيم داخل شدند و بعد بر لوط. پس قرآن نيز در تمام سورههايي كه به اين داستان پرداخته، اين ترتيب را رعايت كرده است».(24) و استاد احمد غلوش ميگويد: «قصه قرآني تمام عناصر قصه فني را در بردارد پس اشخاص، حوادث، حوار و مكان و زمان در آن واضح ميباشد ولي در برخي موارد، دفعهاي بر يكي از اين عناصر و دفعه ديگر بر عنصري ديگر تمركز ميكند و بدين صورت رعايت هدفي كه به سوي آن ميخواند، را مينمايد».(25) و نيز ميگويد: «قرآن احداث داستان را يك دفعه ذكر نميكند بلكه يك حادثه مفيدي را براي هدفي اختيار ميكند و به آن اهتمام ميورزد».(26)
اسلوبهاي عرضه داستان در عهدين و قرآن تفاوت آشكاري دارند، مهمترين تفاوت اين است كه عهدين به صورت داستان تاريخي و يا حكايت و يا گزارش تاريخي عرضه ميشوند ولي قرآن به صورت داستان ادبي عرضه ميشود.(27)
از تفاوتهاي ديگر اين است كه عهدين از اسلوبهاي مكاشفهاي، استفاده از شجرنامه و سبك تئوفاني بهره ميجويند در حالي كه قرآن از اسلوبهاي حذف و ايجاز،(28) تكرار تعريف، پينوشت و فواصل استفاده مينمايد.
هدف عمده روايات عهدين بيان سرگذشت قوم بنياسراييل به عنوان قوم برگزيده ميباشد و با كمي ملاحظه ميتوان گفت كه عهد قديم، سرگذشت بنياسراييل و پيامبران و پادشاهان آنان و قوانين مذهبي يهود و عهد جديد سرگذشت عيسي مسيح و تعاليم مسيحيت ميباشد. و تمام داستانهاي آن نيز در همين راستا شكل گرفته است اما در قرآن، قصص اهدافي چون عبرتآموزي، هدايتگري، انديشهسازي، بيان اصول دين، بيان سنن الهي و... را دارا ميباشند. بنابراين اهداف داستانهاي قرآن بسيار گستردهتر از داستانهاي عهدين ميباشد.
هر داستاني به نتيجهاي ختم ميشود. تمام داستانهاي عهدين به دو موضوع برتري قوم بنياسراييل در عهد قديم و يا فرا رسيدن ملكوت خدا در عهد جديد ختم ميشوند ولي داستانهاي قرآن اختتاميههاي مختلفي دارد كه مهمترين آن اثبات توحيد، نبوت و معاد ميباشد.
1. ولز، هـ.ج: كليات تاريخ؛ تجديد نظر ريموند پوستگيت، ترجمه مسعود رجبنيا، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1351، ص333.
2. دورانت، ويل، تاريخ تمدن؛ ج1، ص396.
3. پژوهشگاه علوم ديني؛ كتاب پيدايش چه ميگويد؟ ص16.
4. لئون دوفور، گزاويه؛ فرهنگ الهيات كتاب مقدس. تهران: كانون يوحناي رسول ج1، ص 7.
5 . همان، ج2، ص 904.
6 . فراي، نورتروپ؛ ادبيات و اسطوره، از كتاب اسطوره و رمز، ترجمه جلال ستاري، سروش، چاپ دوم، 1378، ص 109.
7. همان، ص 121.
8 . همان، ص 125.
9. شارپانتيه، اتين، چگونه عهد عتيق را بخوانيم: تهران؛ كانون يوحناي رسول، ص 36.
10. براون، ريموند؛ مثلهاي انجيل؛ تهران: كانون يوحناي رسول، ص7.
11. پژوهشگاه علوم ديني؛ انجيل مرقس چه ميگويد؟، ص61.
12. حكمت، علي اصغر؛ امثال قرآن؛ تهران: بنياد قرآن، چاپ دوم، 1361، ص13.
13. داوران9: 8 ـ 16
14. حكمت، علي اصغر، امثال قرآن، ص112.
15. تاريخ تمدن، ج5، ص664.
16. متي13: 34 ـ 35.
17. مرقس4: 1 ـ 20 و متي 13: 1 ـ 23 و لوقا8: 4 ـ 15.
18. انجيل لوقا چه ميگويد؟، ص61.
19. عزرا2: 62.
20. در زبان يوناني Theos يعني خدا و Phainein يا Epiphainein اعلام كردن ميباشد.
21. چگونه عهد جديد را بخوانيم؟، ص 30.
22. چگونه عهد عتيق را بخوانيم؟، ص 7 ـ 166.
23. مونتگمري وات، ويليام؛ برخورد آراء مسلمانان و مسيحيان، ترجمه محمدحسين آريا؛ تهران: دفتر نشر، ص24.
24. نقره، تهامي: سيكو جيه القصة في القرآن: جامعة الجزائر، 1971، ص99.
25. احمد غلوش، احمد؛ الدعوة الاسلامية، اصولها و وسائلها، قاهره: دارالكتب المصري و دارالكتب البنانيه، 1987، ص289.
26. همان، ص322.
27. استاد احمد غلوش ميگويد: لايصح أن نطلق اسم الحكاية علي القصه القرآنية، لأن الحكاية يلا حظ فيها المحاكاة (الدعوة الاسلامية، ص288) و به عبارت ديگر، قصص قرآني حكايت نيست چون هدف حكايت، روايت صرف ماجرا ميباشد و هدفي چون تأثير و توجيه در حكايت نميباشد.
28. شايد بهتر باشد آنرا «فن توصيف تلويحي يا فرض ضمني» بناميم. اين فن عبارت است از اينكه: «نويسنده تركيبي از برداشتهاي حسي را گزينش ميكند و در كانون توجه خود قرار و آنها را طوري نظم ميدهد كه بدل به الگويي واحد شوند و بعد خواننده فضاهاي خالي را با تصاويري (يا خاطراتي) كه حاصل تجربيات شخصياش است پر ميكند. (بيشاب، لئونارد، درسهايي درباره داستاننويسي؛ ترجمه محسن سليماني، تهران نشر زلال، چاپ اول، 1374، ص 320).